روزای رادوین بلا
مامان فدات بشه
پاتوقت میز تلوزیونه هرچی دکوری بود جمع کردیم از دست شما
وقتی دیدی هیچی نیست رفتی سراغ سیما
هرچی پیدا می کنی میزاری دهنت و می جویی امروز نخ پیدا کردی بیشتر از 1ساعت تو دهنت بود و می جوییدی
از جارو برقی می ترسی
تا در حموم باز میشه میری سمت حموم
وقتی می بینی بابا لباس بیرون و پوشیده یا مامان مانتو پوشیده می فهمی می خواییم بریم بیرون اونوقت بهونه می گیری بیای بغل ما
هر کی چادر سرش باشه میری بغلش
تا سوار آسانسور می شیم کلی ذوق می کنی
خیلی دوست داری پشت فرمون بشینی
خیلی به مامانی وابسته شدی شبا میای رو بالشت مامان می خوابی
اگه من و نبینی می گردی دنبال من
وقتی بابا از سر کار می یاد کلی ذوق می کنی میری همش بغل بابا
هر جا هم که گیر بکنی و کمک بخوای شروع می کنی به ماما گفتن
خوب غذا نمی خوری
از شیطونیاتم که هر چی بگم کمه
اگه ساکت باشی معلومه داری یه جا خرابکاری می کنی
تا می خواییم تخته بازی کنیم میای وسط تخته می شینی
از خوابت نگفتم , همش دوست داری دمر بخوابی